بی خداحافظی رفتی ؟

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،

کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟

[ 23 / 6 / 1393برچسب:, ] [ 4:59 بعد از ظهر ] [ علی ]
[ ]

مادر...

غــــفلت کرده ای مـــــــادر ...

 

پـــشت این قـــلب عـــاشق ،

 

فرزنـــدت آرام آرام جـان میسپارد ...

 

و تـــــو ،

 

فرامــوش کردن را به او نــیاموخته بــودی ... !!!

[ 12 / 6 / 1393برچسب:, ] [ 5:52 بعد از ظهر ] [ علی ]
[ ]

درد....

مانند هیزم های مصنوعی شومینه

.

میسوزم و پایان ندارم...

.
درد یعنی این...!!

 

[ 12 / 6 / 1393برچسب:, ] [ 5:40 بعد از ظهر ] [ علی ]
[ ]

خسته ام ......

ﻛﺴﻲ ﺻﺪﺍﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ!!!

.

.

ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ:

.

.
"ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ"...

 

[ 12 / 6 / 1393برچسب:, ] [ 5:33 بعد از ظهر ] [ علی ]
[ ]

دنیای من !!!...

هـی تـو مـن کـه زاده ی تـنـهایـیـم ، خـدا تـو را بـرای او نـگـه دارد... .

.

عُمریســـت در شــبِ چشم‌هـــات گیر انداخته‌ای دلــم را حالا پَرَم می‌دهـــی که برو....؟!

.

در خیالِ دیگری میرفتـــی و من چه عاشقانه کاسه ی آب پشتت خالی میکردم

.

چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست دارم با دیگری نبینم

.

بــــوی رفـتن مــی دهــی  عطـــر تـــازه ای خــــریــــده ای

.

دنیای من... "مجازیش" هم غمگین بود! .

حس قشنگ

 

[ 9 / 6 / 1393برچسب:, ] [ 11:53 بعد از ظهر ] [ علی ]
[ ]

تنهایی ...

تقویم دنیایم این سالها پرشده است از قرمز های بی دلیل …
اینجا که نباشی ، زندگی ام تا اطلاع ثانوی تعطیل میشود !

.

تمام زندگی ام را حراج کردم ولی او رفت و گفت : هیچ ارزانی بی علت نیست !

.

حواسم را پرت کرده ای …
آنقدر دور که دیگر یادم نیست “تو” رفته ای و “من” حواسم نیست !

.

لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای و خیره به آسمان و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی : دیگه مهم نیست !

.

نمی توان هیچ کس را مجبور به انجام کاری کرد ، مجبور به داشتن حسی …

در نهایت به جایی می رسی که میفهمی هرکس دلیل خودش را دارد

و فقط میتوانی امیدوار باشی تا دلیل کسی بشوی و  دلیل کسی بمانی …

 

[ 9 / 6 / 1393برچسب:, ] [ 11:44 بعد از ظهر ] [ علی ]
[ ]