غــــفلت کرده ای مـــــــادر ...
پـــشت این قـــلب عـــاشق ،
فرزنـــدت آرام آرام جـان میسپارد ...
و تـــــو ،
فرامــوش کردن را به او نــیاموخته بــودی ... !!!
نظرات شما عزیزان:
اما خاص بودن عشق تو...
مرا هم خاص کرد
مرسی که لینکم کردید ......................
عالی هست وبتون ....
بازم پیشم بیاید
دارمـــ دنبال عکسامون میگردمـــ
همونا که لبـــ دریا گرفتیمـــ
اگه ما سهمـــ همدیگه نبودیمـــ
چرا توی دل همـــ جـــا گرفتیمـــ
چه مـعـصـومانه افتادی تو این عــکــس
چه لبخند نجیبی رو لباته
تــو میخندی و مــن گریمـــ گرفته
چقدر این خونه تشنه ی صداته
بہ פֿـُבآ اِلتمـآسـ میڪنہ . . .
شـآیَـב یہ ڪَسے بہ مَـפـضـ בیـבטּ تو בستاش یَـפֿـ میزنہ
و تَپشـ قَلبشـ بیشتَر میشہ . . .
مُـطمئـטּ بـآشـ یہ ڪَسے شَبـآ بہ פֿـآطر تــو
تو בریـآیــے اَز اَشڪ مے خوآبہ . . . وَلے تــو نمے בونے
از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ…
از همــﮧ فــَرآموشی هآ…
از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ…
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت…
“روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید ؟”
اهل معامله هستی ؟؟
.
من جهنمت را ندیده با زندگیم ، عوض می کنم !
.
.
.
تو که زندگی مرا دیده ای!
نترس " ضرر " نمی کنی!
ﻣﺜﻞ ﮐﻨﺎﺭ ﺍوﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺟﻤﻠﻪ :
“ﺧﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ؛ ﺯﻭﺭ ﮐﻪ نیست”
گذشت. . . لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه ی من و تو
و در انروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دلشکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد باهم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه ی دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها . . .
رسـم آدم هـآیـش عجیـب اسـتــ ...
اینجـآ گـُم که بشـوی،
به جـای اینکه دنبـآلت بگردنــد،فــراموشت میکـُنــند..
زیـآد که خوب بـآشه،زیـآدی میشـوی!
زیـآد که دم دسـت بـآشی،تکـراری میـشوی!
زیـآد که بخـندی،برچـسـب دیوانـگی میخـوری!
اینجـآ فقـط بـرای خودت زنـدگی کـُن.....